دختری با موهای بلند اما کوتاه

۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

اینجا خانه دختری است با مو های بلند اما کوتاه، با چشمانی کوچک اما بزرگ، با قلبی قرمز اما دریایی...

اینجا خانه من است، نازیلای 18 ساله.

سقف این خانه بسیار کوتاه است، باید خم شوی تا من را ببینی...

نه سال عمر کوتاه یا بلندم را در سنندج به سر بردم. در خیابان مردان لات و زنان کوچه نشینی به اسم فرح. همانجا به دنیا آمده ام. در خانه پدر بزرگم. مردی که بزرگترین بینی دنیا را داشت و تمامی محله آرزوی مرگش را داشتند.

خواهر و برادر بزرگترم در بروجرد به دنیا آمده اند، آن موقع که مادر و پدرم به بروجرد تبعید شدند. و خواهر و برادر من را بچه های تبعیدی نامیدند. از همان کلاس اول شاگرد اول بودم، البته اگر لیست شاگرد های کلاس را از آخر شروع کنیم... پاک کن جمع می کردم و مدام می خندیدم. زبان مادریم را از معلم ها یاد نگرفتم، چرا که زبان مادریم در کشور مادریم ممنوع است.

پدرم بعد از مرگ مادرش به آلمان سفر کرد، وقتی که من حروف الفبا را یاد نمی گرفتم و همه فکر می کردند که خنگم.

بعد خانه را فروختیم و در محله زن های کارمند و مرد های مادب خانه اجاره کردیم...

به بی پدری عادت کرده بودم، چونکه مادرم تمام نقش ها را به عهده گرفته بود. حتی نقش خدا را. خدایی که خودش پر از گناه بود.

در سن نه سالگی به دنبال پدرم و زندگی بهتر به آلمان (فرانکفورت) آمدیم، اما هنوز همه در حال گردشیم.

تقریبا نه سالی است که در آلمان زندگی می کنیم و تقریبا یک سالی است که تک و تنها در کنار کلی آدم در شهر کلن زندگی می نم.

و زندگی زیباست...هر چند زیبایی کم پیداست....

0 نظرات:

Design of Open Media | To Blogger by Blog and Web