من فرزند سکوتم، فرزند تاریکی، نه عشق...

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

کلمات در دهانم جا نمی شوند...
بر روی زبانم می سوزند...
دفتر خاطراتم را خطخطی می کنند
قلم را در دستم می لرزانند
بر روی شانه هایم سنگینی می کنند...
و در مغزم نمی گنجند...

کلماتی مثل عشق

شبی که آغاز بودم من بود از عشق سخنی نبود...
دخترکی روی تختی کهنه، دست های مشت کرده...
چشم های بسته، دهانی خشک، خسته...
رویاهای خوابیده...

من در تاریکی یک شب به وجود آمده ام...
من در سکوت یک تاریکی به وجود آمده ام...

من از کجا بدانم عشق چیست؟

من فرزند سکوتم، فرزند تاریکی، نه عشق...

0 نظرات:

Design of Open Media | To Blogger by Blog and Web